بهتر نیست، چهره در شب، لطیف بگیری
و با بویِ " افتتاح و توسل و رمضان" نفس بکشی
و فکر کنی از فردا چه خواهی کرد؟
البته که بهتر و عاقلانه تر است! --
خودم باید با تو
دنبال شاپرک ها بدوم
و دستت را هم رها نکنم لحظه ای
بگذارم ببویی
...
سبزه و ستاره و سحاب را
نرمه های گوشت را هم
زیر دندان بگیرم
نه!
میانِ دو لبِ شوق مندِ خویش بگیرم
و از بوی خاک باران خورده با تو بگویم
......
5 دیدگاه
نظر ارسالی توسط ناشناس در ۱۲ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۱۹
بعله!!... سبزه چیز خوبیست، ستاره و سحاب هم ... اما نرمه گوش دیگران رو هنوز امتحان نکردم!! احتمالا امتحانش برام عواقب خوبی نداره!!!؛
:D
شرمنده هیچ ذوقی در فهم هنر ادبی ندارم، یحتمل چراغ هنرمان مدتیست نفت تمام کرده
در ضمن همین آی دی جیمیل ما هم هست نیز ...؛
اما از اینها گذشته، دست طلبتان خالی از دعا نماند، دعایمان کنید ... یاحق!؛
نظر ارسالی توسط leila در ۱۴ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۴:۱۹
سلام
ممنونم از اینکه نوشته هام رو می خونید
لطف دارید
شما هم خیلی خوب می نویسید
چند پستتون رو خوندم...
نظر ارسالی توسط حوریب در ۱۵ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۷:۱۰
ما که صبح شد و صبحهای زیادی هم گذشت و تغییر نکردیم... بدتر شدیم... بهتر نشدیم
نظر ارسالی توسط روح الله احمدی (بلبل) در ۱۵ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۰۳
سلام بر دوست قدیمی و مهربانم
منزل نو آمده ام...
به به...
شعرتان را خواندم
حال و هوای دوستی اش همیشه برایم زیباست
اما راجع به وبلاگتان
در تنظیمات فارسی اش کنید تا این نوشته های انگلیسی حذف شوند. خودتان میتوانید برایش قبل از کامنت چیزی هم بنویسید
بعد اینکه این کد حروفی را هم بردارید تا دوستانتان راحت تر برایتان نظر بنویسند
سر بزنید به اتاق تفکراتم تا موضوع را بهتر متوجه شوید.
http://roohollah-ahmadi.blogspot.com/
نظر ارسالی توسط مهتاب در ۱۵ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۱۴
سلام . يه قسمتهايي از وبت رو خوندم ! در امتداد و ادامه ي همان آشنايي !!! اميدوارم باز هم فرصتي دست بدهد براي صحبت كردن .
علي مدد
ارسال یک نظر