یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که..../
گم شوی در دل ِ این قافیه ها، جوری که .../
"ضاقت الأرض" شود حکم ِ خدا در سالی/
و تو هم تکیه کنی، تکیه به آن نوری که .../
زل زده بر غزل بی کسی ِ چشمانت/
که تو اندازه ی عیسای خدا دوری که .../
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد/
که تو محکوم،
تو مجبور...،
بگو زوری که .../
بوسه هم مثل هوا خیره به دنیا شده است/
در و دیوار گواهند، تو مأموری که .../
دو سه روزیست که من مرده ام و می دردم/
درد و هی درد،
کمی درد
به کافوری که .../
تنِِ عریان مرا از دهنت فاصله داد/
یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که...
5 دیدگاه
نظر ارسالی توسط پیمان عاشقان در ۲۲ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۲:۴۱
سلام میشه لطفا لینک مطلبی که گفتین رو بهم بدین؟
نظر ارسالی توسط (م.ا.ب) در ۲۳ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۴:۳۴
وحشتی که با یک دروغ بیاید با یک دروغ هم خواهد رفت! فقط دروغگو باید ماهر باشد..!!
نظر ارسالی توسط ملاتبار در ۲۳ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۲
مگه دروغ چوپان دروغگوی قصه ست که بشه با دروغ بعدی وحشتشو خوابوند؟
نظر ارسالی توسط saeed در ۲۴ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۴:۳۴
طبیعی است که ما هم در زندگی خود دروغ به شوخی هم نباید بگیم تا همه صداقتمون رو باور داشته باشن
نظر ارسالی توسط ملاتبار در ۲۴ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۴:۴۹
با وحشتش چه میکنین اون وقت؟
ارسال یک نظر