یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که..../
گم شوی در دل ِ این قافیه ها، جوری که .../
"ضاقت الأرض" شود حکم ِ خدا در سالی/
و تو هم تکیه کنی، تکیه به آن نوری که .../
زل زده بر غزل بی کسی ِ چشمانت/
که تو اندازه ی عیسای خدا دوری که .../
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد/
که تو محکوم،
تو مجبور...،
بگو زوری که .../
بوسه هم مثل هوا خیره به دنیا شده است/
در و دیوار گواهند، تو مأموری که .../
دو سه روزیست که من مرده ام و می دردم/
درد و هی درد،
کمی درد
به کافوری که .../
تنِِ عریان مرا از دهنت فاصله داد/
یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که...
3 دیدگاه
نظر ارسالی توسط سید یاسر در ۱۶ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۰۴
رها کنید دگر صحبت مداوا را...
فراق گر نکشد وصل میکشد ما را...
نظر ارسالی توسط Unknown در ۱۶ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۱۰
انتظار خونمان میامد پایین!
...
نظر ارسالی توسط صادق در ۱۶ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۳۶
سلام
حالا که اینجور شد بذار یکی هم من اضافه کنم :
" انتظار "
....................
راستی جواب کامنتت رو همون جا دادم !
ارسال یک نظر