سلام شاعره بانوی مهربان نادیده. آقای فضل الله نژاد به بنده حقیر لطف دارند وگرنه من هم شاگردی هستم در وادی شعر که مشق عشق می کنم. خوشحالم از آشنایی با شاعره بانویی دیگر. امید که دوستان خوبی برای هم باشیم. من نیز از امروز پستهای شما را از دست نخواهم داد.
یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که..../
گم شوی در دل ِ این قافیه ها، جوری که .../
"ضاقت الأرض" شود حکم ِ خدا در سالی/
و تو هم تکیه کنی، تکیه به آن نوری که .../
زل زده بر غزل بی کسی ِ چشمانت/
که تو اندازه ی عیسای خدا دوری که .../
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد/
که تو محکوم،
تو مجبور...،
بگو زوری که .../
بوسه هم مثل هوا خیره به دنیا شده است/
در و دیوار گواهند، تو مأموری که .../
دو سه روزیست که من مرده ام و می دردم/
درد و هی درد،
کمی درد
به کافوری که .../
تنِِ عریان مرا از دهنت فاصله داد/
یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که...
1 دیدگاه
نظر ارسالی توسط مژگان عباسلو در ۲۱ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱:۲۷
سلام شاعره بانوی مهربان نادیده.
آقای فضل الله نژاد به بنده حقیر لطف دارند وگرنه من هم شاگردی هستم در وادی شعر که مشق عشق می کنم. خوشحالم از آشنایی با شاعره بانویی دیگر. امید که دوستان خوبی برای هم باشیم. من نیز از امروز پستهای شما را از دست نخواهم داد.
ارسال یک نظر