ياد يكي از غزل‌هات بخير ذهن منتقد و قضاوت گر من
!
:
شده ست چيز عجيبي دلي كه بسپارم
فقط به قدر سلامي بيا كه تب دارم
تمام مستي خود را زدم كنار امشب
فغان ز شب كه كند مرگ را خريدارم
حضور سرد من امشب گواه اين درد است
چو از تو بگذرم اي واي!... بر سرِ دارَم
هميشه خواسته هايم به قدر لبهايي‌ست
كه مي‌دهند شبانه لبي به افكارم
اگر چه تلخ شد امشب و تلخ خواهد ماند
براي از تو سرودن هنوز سرشارم
سبد سبد غزل سرد مي‌سرايم باز
بيا كه بي تو شود سردتر سر و كارم
بيا كه كاسه‌ي شعرم لبالب از سردي‌ست
بيا مگوي كه بگذر، مگو كه بيزارم
چو با مني و چو بي من، حضور دل شرط است
به خواب مي‌روم اينبار، بس كه بيدارم
شنيدم از تو سكوت و ببين كه بيمارم
فقط به قدر سلامي بيا كه تب دارم

These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Mixx
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • Spurl
  • StumbleUpon
  • Technorati