یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که..../
گم شوی در دل ِ این قافیه ها، جوری که .../
"ضاقت الأرض" شود حکم ِ خدا در سالی/
و تو هم تکیه کنی، تکیه به آن نوری که .../
زل زده بر غزل بی کسی ِ چشمانت/
که تو اندازه ی عیسای خدا دوری که .../
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد/
که تو محکوم،
تو مجبور...،
بگو زوری که .../
بوسه هم مثل هوا خیره به دنیا شده است/
در و دیوار گواهند، تو مأموری که .../
دو سه روزیست که من مرده ام و می دردم/
درد و هی درد،
کمی درد
به کافوری که .../
تنِِ عریان مرا از دهنت فاصله داد/
یک نفر گفته مرا هییییس! تو مجبوری که...
2 دیدگاه
نظر ارسالی توسط ... در ۲ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۴۹
خیلی سخته هیچی ندونی و هی سعی کنی از لابلای کلمات چیزایی بفهمی و باز هیچی به دست نیاری جز التهاب و اضطراب بیشتر
نظر ارسالی توسط ملاتبار در ۲ خرداد ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۳۲
آخه بعضیا پیچیده تر از حد ساده ی پاراگراف به ظاهر مبهم من ان.
ارسال یک نظر