روی ترجمه ای که داشت تموم می شد، بود
صدای اذان که بلند شد، کتاب رو بست تا به بهانه ی وضو کمی هم توی حیاط قدم بزنه
از اتاق تا انتهای حیاط چهل پنجاه قدمی می شد، در حال طمأنینه قدم زدن، زیر لب غزل نسبتا جدیدش رو هم می خوند
حتی هنگام وضو
جزء جزء ش!
رسید به این مصرع:
من کافرم دو ماه و کمی می شود خدا...
وضوش که تمام شد ولی
طبق عادت بچگی
صلوات فرستاد.

These icons link to social bookmarking sites where readers can share and discover new web pages.
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Mixx
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • Spurl
  • StumbleUpon
  • Technorati